به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

حرفای مــــــــردونه...

 

 

آهای تو که دستای عشقمو ربودی...
لااقل یه لحظه صبر کن...
بذار وصیت دل بی کسمو بهت بگم...
بذار بگم وقتی بره...چه جوری تنها می مونم...
بعدا برو...برو و عشقمم ببر...
..........
......
...
عشق من دنیای منه...
وقتی میبریش...بپا دلخورش نکنی...
دلش که بگیره...دل من میمیره...
وقتی دستاشو میگیری...بپا آرومش کنی...
عشق من تپش لحظه هام بود...اگه بره...لحظه هام میمیره...
فقط بپا وقتی رو شونه ت سر میذاره...حس کنه کنارشی...
عشق من الهه احساس بود...بپا یه وقت چیزی نگی...احساسشو خط بزنی...
بی وفای من...زندگیه منه...بپا باهاش بی وفایی نکنی...
حتما دوستت داشته که حاضر شده...منو کنار بذاره...
منی رو که غصه هاشو خوردمو شکستم و فرورییختم اما باز سکوت کردم...
حتما دوستت داشته که حاضر شده احساس منو...عشق منو آرزوهای بزرگمو...
به یه لحظه با تو بودن بفروشه...پس یه وقتی دلگیرش نکنی...
مواظب باش رو احساسش پا نذاری...
بپا هیچ جای دنیا تنهاش نذاری...
بپا حالا که انقد دوستت داره، دلخورش نکنی...
گاهی ممکنه وقتی از همه دلخوره...یه کم باهات بد بشه...
اما باهاش بد نشو...برو کنارش...بغلش کن و نذار دلخور بمونه...
بذا وقتی کنارشی بهت تکیه کنه...براش تکیه گاه باش...
نذار حس کنه دوسش نداری...آخه خیلی دوستت داره...
راستی...یادت نره...
براش یه مرد خوب باش...
آخه میدونی؟...من هیچوقت مرد خوبی نبودم...
انقدر براش خوب باش...که منو آسون از خاطراتش خط بزنه...
انقدر خوب باش...که منو آسون فراموش کنه...
انقدر خوب باش...که هیچوقت تو اوج نیاز...دستاشو تو دستای یکی دیگه نذاره...
عشق من خیلی پاکه...بپا یه وقت این پاکی رو ازش نگیری...
گاهی دلش میگیره...دوس داره گریه کنه...
شونه هاتو بسپار بهش...
بذار انقدر رو شونه هات گریه کنه...
که غصه ای تو قلب پاکش نمونه...
قلب اون...خونه ی منه...اگه بشکنه...خونه خراب میشم...
آواره خیابونا میشم...
قلبشو نشکن...حتی غرورتم شکست...قلبشو نشکن...
یه وقتایی...اشکای قشنگش میاد میشینه رو گونه هاش...
خودت پاکشون کن...با دستای گرم خودت، اشکاشو از چشماش بردار...
نازکتر از گل بهش نگو...دلش زود میشکنه...
نذار دلش بگیره...
بعد من...تو قراره تکیه گاهش باشی...
یه وقت شونه خالی نکنی...
یه وقت نذاری عشق من...تو این زمونه خراب...
آواره قلب این و اون بشه...
نشونه ی تیر هوس کس و ناکس بشه...
نذاری عشق من پاک بودن فراموشش بشه...
شاید گاهی اذیتت کنه...عذابت بده...ممکنه کاراش عذابت بده...
به دل نگیر...چیزی تو دلش نیست...میخواد بگه بیشتر دوسش داشته باش...
البته...
گمون کنم با تو بدی نکنه...تورو عذاب نده...
آخه وقتی دیدمتون...وقتی دستاش تو دستت بود...
خیلی باهم خوب بودین...
گمون کنم مثل زمانی که اذیتم میکرد، تورو اذیت نکنه...
گمون کنم دوستت داره...بیشتر از من...
راستی تا حالا بهت گفته دوستت داره...؟
به من گفته...
یادش بخیر...تو اولین شبای آشناییمون بود...
آروم و یواشکی گفت دوسم داره...
منه ساده چقد دلخوش این جمله شدم...
اگه یه وقت به تو گفت زیاد باور نکنیا...ممکنه از رو ترحم بگه...
مثه من...
اما نه...گمون نکنم...
گمون نکنم به تو دروغ بگه...فکر کنم تورو خیلی دوستت داره...
خوش به حالت...اون دوستت داره...
بدون اینکه بهش گفته باشی...
اما من حتی وقتی التماسش میکردم...دوسم داشته باشه...
راحت از کنارم رد میشد...
راستی توام وقتی دستاشو گرفتی...حس کردی چقد آروم میشی...؟
وقتی دستاشو گرفتم تموم دنیام عوض شد...
توام حس کردی حرمت دستاش مقدسه...؟
وقتی دستاشو گرفتما...تموم جونم آروم شد...
همه ی مشکلاتم یادم رفت...تموم سختی ها فراموشم شد...
من موندم و یه لبخند رو احساسی که احیا شده بود...
یادش بخیر...
دستاشو میبوسم...حتی حالا که دستام تو حسرت گرفتن دستاش می مونه...
راستی...به جای من...
روی ماهشو ببوس...
آخه وقتی میرفت...فرصت نشد ببوسمش...
برا بار آخر تو بغلم بگیرمش...
دستاشو بگیرمو تو چشماش...چشمای نازش نگاه کنم...
به جای من نوازشش کن...چون دیگه نیستم که هردم سنگ صبورش باشم...
به جای من تو بغلت بگیرش...محکم...انقد که احساس کنه چقد دوسش داری...
بذار تلافیه تموم حسرتی که تو لحظه آخر موند...دربیاد...
و از طرف من...ازش عذرخواهی کن...
بخاطر همون قطره اشکایی که بخاطر بغض صدام ریخت...
دیگه تار و پودم خیس اشکه...
دستاشو بگیر...
دستاشو بگیر و باهم برین...
برین و خوشبخت باشین و اصلا فکر منم نکنین...
من قراره عمری با حسرت یه عشق...
یه عشق پاک...
زیر سقف خونه ای که دیگه امیدی نداره...
با بی کسی...خلوت کنم...
برین و خوشبخت باشین...وقتی من نفسای آخرمو با اسم اون بی وفا مزین میکنم...
برو و به جای من...مرد خوبی براش باش...
انقدر خوب...که وقتی با حسرت اسمشو فریاد میزنم...
صدامو نشنوه و گرم آغوش تو، از غصه ها رها بشه...
برو و به جای من...تکیه گاه لحظه هاش باش...
عشق جدیده عشق من...
خدا به همرات...
................................
.................
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و چه سخت میگذرد...
خاطره ی لحظات جدایی...
در برابر چشمانی که تا ابد...
محکوم به اشک میشود...
محکوم به...
...
.................................
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازم از اون خیالا که انگار میتونم انقدر راحت با رقیبم حرف بزنم...
مثل زمانی که خیال میکردم اگه یه روز عشقم...
بخواد با کس دیگه باشه...راحت حضورشو میپذیرم...
اما تا به لحظه ش رسیدم...دنیام تیره و تار شد...
چشمام خیس اشک و دستام سست و سرد...
اما به هرحال...مهم ناگفته هایی بود که لازم بود...
اون نامردی هم که عشقمو دزدید...بدونه...
بابت تاخیر طولانی وب از همه تون عذر میخوام...
یه مشکل کوچیک بود که مانع ادامه راه میشد...
اما به لطف خدایی که عشقمو بهش سپردم...حل شد...
با این همه باز متشکرم از تک تک شما دوستای گلم..
که منو تو این مسیر رها نکردین و کنارم موندین...
دوستتون دارم...
به خدای تک ضرب های لحظه هام میسپارمتون...
با آرزوی موفقیت...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.